پدر: من دوست دارم با دختری که من پیشنهاد می کنم ازدواج کنی.
پسر: نه. من میخوام همسر آینده ام رو خودم انتخاب کنم.
پدر: اما دختر مورد نظر من دختر بیل گیتس است.
پسر: اگر اینطوری هست اشکال نداره.
پدر نزد بیل گیتس میرود...
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز زود است که ازدواج کند.
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیر عامل بانک جهانی است.
بیل گیتس: اوه! که اینطور. در این صورت قبول است.
پدر به دیدار مدیر عامل بانک جهانی می رود.
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم.
مدیر عامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!.
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است.
مدیر عامل: اوه! چقدر عالی.اگر اینطور است بگو بیاید.
و اینگونه معامله انجام می گردد.
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
************
***********
**********
*********
********
*******
******
*****
****
***
**
*
صدام حسین از یک شرکت آمریکائی به نام «آل کولاک» در بالتیمور، بیش از 500 تن ماده شیمیایی بنام«فیودی گلیکول» خریداری نمود که این ماده به گونه ای بود که در صورت مخلوط شدن با اسید کلریدریک به گاز خردل تبدیل
می گردید.گاهی اوقات چنان از اطرافیانم ناراحت میشم که نمیدونم چکار کنم.
گاهی وقتها اونقدر از رفتار دیگران ناراحت میشم که میخوام داد بزنم بسوی خدا و ازشون شکایت کنم.
بعضی وقتها اونقدر از خودم شاکی میشم که ...که نمیدونم چکار کنم
بعضی وقتها خیلی دلم میگیره، اما نمیدونم با کی درد دل کنم.
بعضی وقتها مثل... تو مشکل گیر میکنم اما نمیدونم با کی مشورت کنم
خیلی وقتها راه درست رو از غلط میتونم تشخیص بدم اما بخاطر بعضی از اطرافیان باید راه غلط رو انتخاب کنم.
گاهی اوقات هم اونقدر دخالت میکنند که گیج میشم.
بعضی وقتها روی یه چیزی که علاقه دارم خیلی تمرکز میکنم تابتونم بدست بیارمش ، اما آخرای راه که میرسم میبینم بی دقتی کردم و اونچیزی که فکرشو میکردم قرار نیست اتفاق بیافته.
بعضی وقتها دوست دارم حرف دلمو رک و راست بگم؛ اما... اما بنا بدلایل امنیتی نمی تونم و میریزم تو خودم.
خیلی وقتها فکرامو نمیتونم عملی کنم و خیلی ناراحت میشم.
خیلی وقتها حسرت گذشته منو از رسیدن به اهدافم در آینده منع میکنه.
خیلی وقتها...
خیلی آدمها...
خیلی...
خیلی...
خدایا به دادم برس